Roman⁷

*الیزابت*
الیزابت: بب-ببخشید خانم اون کسی که باهاش تصادف کردم حالش خوبه؟؟
∆: بله خانم میخواید بهشون زنگ بزنم بیان پیشتون؟
الیزابت: بله ممنون


[یک ساعت بعد]
الیزابت: استرس تمام وجودمو گرفته بود ، نکنه بیاد و بعدش منو بزنه یا سرم داد بزنه ؟ از پس پول برمیومدم ول-----
در باز شد. یک مرد قد بلند و هیکلی با موهای مشکی و چشمانی تیره وارد شد. خیلی جذاب بود.سرم رو پایین انداختم ، از شدت ترس نمیتونستم کاری بکنم زبونم بند اومده بود.
ویلیام: حالتون خوبه ؟؟
فقط صداش لازم بود تا تمام خستگیم تموم بشه ، صدای انقدر زیبا بود که فقط میخواستم لال شم و به صداش گوش کنم ولی باید یک جوابی میدادم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم
الیزابت: من معذرت می‌خوام اقا میتونم پول ماشینو بدم.
ویلیام: تو؟؟ دختری به ظریفی و کوچیکی تو؟!
عصبانی شدم و گفتم
الیزابت: اقا حرفتون قشنگ نیست!
با نگاهی تمسخرآمیز گفت
ویلیام: من پول یه بچه رو لازم ندارم.
خواستم بهش سیلی بزنم ولی نه نمیتونستم از تخت پاشم
همینطور کل کل میکردیم که شب شد----
دیدگاه ها (۱۴)

یه پارتی دعوتی و اکستم هست

Roman⁸

ویلیام و الیزابببت 🌚

Roman ⁶

عشق در مشروب🍷

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉  ¹¹..چند لحظه به قیافه سرخ منو دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط